دنیای ادبیات فارسی | ||
|
• حرف آ ، ا • آب از آب تکان نمی خورد : همه چیز در نهایت آرامی است • آب از دستش نمی چکد : بسیار خسیس است • آب از دهان سرازیر شدن : بی نهایت شیفته چیزی شدن • آب از سرچشمه گل آلود است : کار از بالا خراب است • آب از سرش گذشت : بدبختی به منتهی رسیده ، کارش اصلاح شدنی نیست • آب به غربال پیمودن : کار بیهوده کردن • آب بر آتش ریختن : فتنه را نشاندن ، غمی را تسلا دادن • آب برای من ندارد نان که برای تو دارد : گویند وقتی حاج میرزا آقاسی به حفر قنات امر داده بود . روزی که برای بازدید چاهها رفت ، مقنی اظهار داشت که کندن قنات در این جا بی حاصل است چون این زمین آب ندارد . حاجی جواب داد : بله ! اگر برای من آب ندارد برای تو که نان دارد . • آب به سوراخ مورچه ریخته اند : عده زیادی ناگهان از جایی بیرون آمده اند • آب در هاون کوبیدن : به کار بدون نتیجه مشغول شدن • آب پاکی روی دست کسی ریختن : کسی را به کلی نا امید کردن • آب در دست داری نخور : ( یا همون آب دستته بزار زمین ) بسیار شتاب کن • آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم : مقصود و مراد در کنار ماست و از آن بی خبر هستیم • آب دست یزید افتاده : کالای فراوان و ارزان قیمت در دست محتکری گران فروش است • آب دهان مرده است : مرکبی کم رنگ است • آب را گل آلود می کند تا ماهی بگیرد : اشاره به کسی است که به کدورت میان دوستان و خویشاوندان دامن میزند تا خود از دشمنی آنان فایده ببرد • آب زیر پوستش رفته : چاق و سر حال شده • آب زیر کاه : مکار ، بد جنس • آبشان از یک جو نمی رود : ( یا همون آبشون تو یه جوب نمیره ) به دلیل اختلافی که دارند ، نمی توانند با هم همراه باشند . • آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب : کار از کار گذشته ، دیگر امیدی به اصلاح کار نیست • آب که سر بالا می رود ، قرباغه ابوعطا می خواند : جاهلی را گویند که با گفتاری اظهار فضل کند • آب نطلبیده مراد است : وقتی ناخاسته برای کسی آب بیاورند به فال نیک است • آب نمی بیند و گرنه شناگر قابلی است : ذاتا شرور است ، اگر خطا و شرارتی مرتکب نمی شود ، وسیله و دسترس ندارد • آدم از کوچکی بزرگ می شود : برای رسیدن به مقام عالی و فرماندهی ، باید از اطاعت و فرمانبرداری آغاز کرد • آدم بد حساب دو دفعه می دهد : بد حساب غالبا بدهی را با خسارت می پردازد • آدم به کیسه اش نگاه می کند : آدمی باید به اندازه درآمدش خرج کند • آدم چرا روزه شک دار بگیرد : کاری که احتمال ضرر و زیان در آن است نباید مرتکب شد • آدم حسابش را پیش خودش می کند : قبل از آنکه صاحب حق مطالبه کند ، باید حق او را ادا کرد • آدم خوش معامله شریک مال مردم است : مردم از شراکت و همکاری با آدم خوش حساب و با انصاف استقبال می کنند • آدم دست پاچه کار را دوبار می کند : با عجله کارد کردن غالبا باعث خراب شدن کارها می شود • آدم دو دفعه نمی میرد : ترس از مرگ نباید مانع دفاع از حق شود • آدم زنده زندگی می خواهد : آدمی برای زندگی کردن به اسباب و لوازم آن نیازمند است • آدم گرسنه سنگ را هم می خورد : به کسی می گویند که به بهانه خوشمزه نبودن غذا از خوردن آن امتناع می کند • آدم هزار پیشه کم مایه است : کسی که به کارهای گوناگون بپردازد از نتیجه همه آنها باز می ماند • آدمی جایز الخطاست : هر انسانی ممکن است خطایی مرتکب شود • آدم یک بار پایش به چاله می رود : از آسیب و ضررها باید عبرت گرفت • آرزو بر جوانان عیب نیست : آرزوهای بزرگ برای جوانان ناپسندیده نیست • آستین بالا زدن : با عزم و اراده محکم کار را آغاز کردن • آسمان که به زمین نمی آید : کار بزرگ و خطیری نیست ، پیش آمد غیر قابل جبرانی پیش نمی آید • آسمان و ریسمان : دوچیز نامتناسب • آسیا به نوبت : در همه کارها باید نوبت را رعایت کرد • آشپز که دو تا شد ، آش یا شور می شود یا بی نمک : در هر کاری باید یک نفر مسئول و تصمیم گیرنده باشد • آش دهان سوزی نیست : آنقدر که می گویند دوست داشتنی و مطلوب نیست . • آش نخورده و دهان سوخته : به گناه نکرده مجازات شدن • آشی برایت بپزم که یک وجب روغن داشته باشد : هنگام تهدید می گویند ، یعنی ، آنچه از کارهای بد تو می دانم بیان می کنم • در آفتاب بگذاری راه می افتد : خطش خیلی بد است • آفتاب در ملکش غروب نمی کند : شرق و غرب زمین در تصرف اوست • آفتاب لب بام است : پیر است و مرگش نزدیک • آفتابه خرج لحیم است : به تعمیر نمی ارزد • آفتابه لگن به شش دست ، شام و نهار هیچ چیز : کار پر سر و صداست اما نتیجه ای در بر ندارد • آمدم ثواب کنم کباب شدم : در عوض کار یا نیت خوب دچار ضرر و زیان شدم • آنجا رفت که عرب نی انداخت : دیگر بر نمی گردد ، از دست رفته را باز نخواهد یافت • آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند : خیر خواه مردم باش • آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری : همه زیبایی های ظاهری و خصلت های نیک در شما جمع است • آنچه در آینه جوان بیند ، پیر در خشت خام آن بیند : ÷یران به واسطه تجربه خود روشن بینتر از جوانان هستند . • آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است : آدم درستکار را از بازرسی باکی نیست • آن را که عیان است چه حاجت به بیان است : مطلب آنقدر واضح و روشن است که به توضیح و تذکر نیاز ندارد • آن روی ورق را نخوانده است : فقط یک طرف کار را می بیند و بدین خاطر غلط حکم می کند • آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت : انتظار منفعت ، همچون گذشته حالا بیجاست • آنقدر بایست تا علف زیر پایت سبز شود : انتظارت بی نتیجه است • آنقدر سمن هست که یاسمن گم است : شخص او در میان دیگران اهمیت چندانی ندارد ، با وجود این همه خواهنده به او چیزی نمی رسد • آنقدر مار خورده ، افعی شده : آنقدر مرتکب کار بد و اعمال زشت شده که به آسانی به نیات بد دیگران پی می برد و آن را دفع می کند • آن که شیران را کند رو مزاج ، احتیاج است احتیاج است احتیاج : نیازمندی ، آدمی را به فروتنی و تملق وا می دارد . • آواز دهل شنیدن از دور خوش است : بسا چیز یا کس که از دور مهیب و خطیر می نماید ، از نزدیک به دیده حقیر و ناچیز می آید • آه از نهاد کسی بر آمدن : بسیار غمگین یا پشیمان شدن • آه در بساط ندارد : مفلس و بینواست • ابلهی گفت و احمقی باور کرد : گوینده و شنونده هر دو ساده لوح و خوش باور هستند • اجاره نشین خوش نشین است : مستاجر ، تحمل بدرفتاری همسایگان و خرابی خانه و بدی آب و هوا را نمی کند ! • ادب از که آموختی ؟ از بی ادبان : لقمان را گفتند : ادب از که آموختی ؟ گفت از بی ادبان که هر چه در کار ایشان در نظرم ناپسند آمد ، از آن پرهیز کردم • ارزان خری ، انبان خری : چیز خوب را ارزان نمی فروشند • از آب و گل در آمدن : به حد مردان رسیدن • از آنجا مانده ، از اینجا رانده : از هر دو طرف زیان دیده • از الف تا یا دانستن : از سر تا ته کاری آگاه بودن • از این شاخ به آن شاخ پریدن : پراکنده سخن گفتن • از این گوش می گیرد از آن گوش در می کند : حرف نشنو و بی توجه است • از بی کفنی زنده است : فقیر و بی چیز است • از پارو بالا رفتن : وافر و بسیار بودن • از تو حرکت از خدا برکت : خداوند به آنکه بکوشد روی می دهد • از چاله در آمد به چاه افتاد : دچار زیان و خطر سخت تری شد • از خر شیطان پیاده شو : جنگ و فتنه درست نکن • از دماغ فیل افتاده : بسیار متکبر است • از دور دل می برد از نزدیک زهره : از دور زیبا و فریبنده است و از نزدیک زشت و ترسناک • از دوست یک اشارت ، از ما به سر دویدن : آماده اجرای اوامر شما هستیم • از دیوار راست بالا می رود : بسیار شیطان است • از سر ما هم زیاد است : بخشش او کافی است • از سیر تا پیاز چیزی خبر داشتن : از جزئیات چیزی کاملا آگاه بودن • از شیر مادرت حلال تر : بسیار مباح و روا • از کوزه همان برون تراود که در اوست : بیش از این نباید از او انتظار داشت ، آنچه در ظاهر است نشان از باطن دارد • از کیسه خلیفه می بخشد : از مال دیگری عطا می کند • از گل نازکتر به کسی نگفتن : در نهایت مهربانی و ادب با کسی گفتگو کردن • از ما اصرار ، از او انکار : هر چه پا فشاری کردیم نپذیرفت • از ماست که بر ماست : آنچه بر سر آدمی می رود ، نتیجه اعمال خود اوست • از هول حلیم درون دیگ افتاد : حریص و شتاب زده است • استخوان خرد کردن : برای تحصیل و دانش رنج و سختی کشیدن • استخوان لای زخم گذاشتن : کاری را به عمد طول دادن ، بر رنج و محنت کسی افزودن • اشتها زیر دندان است : به کسی گویند که اظهار بی میلی به خوردن کند ، یعنی اگر کمی بخورید میل زیاد می شود • اشکش در آستین است : با اندکی ناملایمی می گرید • اگر به دریا برود ، دریا خشک می شود : نا مبارک و شوم است ( یعنی خیلی بدشانسه ) • اگر دیر آمدم شیر آمدم : هر چند به طول انجامید لیکن به مقصود رسیدم • اگر دیر گفتی گل گفتی : هرچند پس از دیگران عقیده خود را اظهار کردی لیکن بسیار پسندیده گفتی • انگشت به دهان ماندن : بسیار متعجب شدن • انگشت نمای خلق شدن : به بدی مشهور شدن • ایراد بنی اسرائیلی گرفتن : خرده گیری های بسیار و نابجا کردن • این به آن در : آنچه عوض دارد گله ندارد ( البته تو کتاب اینطوری نوشته بود منم دست توش نبردم اما معنی این ضرب المثل خودش یه ضرب المثل دیگه اس ولی معنی هر دوتاش یکیه ) • این ره که تو میروی به ترکستان است : راه و روشی که در پیش داری ، عاقبت خوبی ندارد • این قافله تا به حشر ، لنگ است : هر روز در این کار مشکلی نو ظاهر می شود • حرف ب • به باد هم نگو : این راز را سخت پوشیده نگه دار • با پنبه سر بریدن : با نرمی و لطف به کسی آسیب و ضرر رساندن • باد آورده را باد می برد : هر چه آسان به دست آید ، آسان هم از دست خواهد رفت • باد به پشت کسی خوردن : پس از مدتی کاهلی و بیکاری ، شروع کار بر کسی دشوار بودن • باد در آستین کسی کردن : کسی را با تعریف و تمجید فریفتن • با دمش گردو می شکند : از پیش آمد حاضر بسیار شاد و خرسند است • بادنجان بم آفت ندارد : خاطر جمع باش به او آسیبی نمی رسد • بادنجان دور قاب چین : چاپلوس و متملق • بار کج به منزل نمی رسد : کار از پایه خراب ، نتیجه ای در بر ندارد • بازی اشکنک دارد ، سر شکستنک دارد : مثلی است متداول میان اطفال ، برای تسلا به کودکی می گویند که در بازی به او آسیب رسیده است • با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن : با وجود فقر و بی بضاعتی صورت ظاهر را حفظ می کند • با شاخ گاو سر را به جنگ انداختن : خود را به مهلکه انداختن • با طناب پوسیده کسی به چاه رفتن : به واسطه امید و اعتقاد نابجا در بلا گرفتار آمدن • بالای سیاهی که رنگی نیست : بدتر از این نخواهد شد • باید گذاشت در کوزه آبش را خورد : این وعده وفا نخواهد داشت • با یک دست دو هندوانه نمی توان برداشت : به انجام رساندن دو کار خطیر همزمان دشوار است • با یک گل بهار نمی شود : از یک مورد نتیجه کلی نمی شود گرفت • ببینیم و تعریف کنیم : در پاسخ آن که ادعا کند چنین و چنان کنم گویند • بد را باید بد گفت ، خوب را خوب : اگر پیش از این کارهای بدی کرده است ، این یک کارش خوب بوده • برای کسی بمیر که برای تو تب کند : غم کسی را بخور که بر غم تو اندوهگین شود • برای همه مادر است برای من زن بابا : با همگان مهربان است و با من بی مهری می کند • بر یخ نوشتن : قطع امید کردن • بزک نمیر بهار میاد ، کنبزه با خیار میاد : وفای این وعده بسیار دور است • بوی حلواش می آید : پیر است و مرگش نزدیک • به روباه گفتند : شاهدت کیست ؟ گفت : دمم : شاهد مغرض است و با این شهادت به او منفعتی می رسد • به گمانش علی آباد شهری است : به غلط گمان نیک روزی می برد • به مرگ می گیرد تا به تب راضی شود : زیاده طلب می کند تا طرف به اندازه کافی تن بدهد • به نام ما به کام تو : به ظاهر از آن ماست اما نفعش به دیگری می رسد • یک تیر و دو نشان زدن : از امکانات موجود نهایت بهره را بردن • بی رگ است : غیور نیست • حرف پ • پا تو کفش کسی کردن : در کار دیگری دخالت کردن • پا در یک کفش کردن : اصرار و پا فشاری کردن • پارسال دوست ، امسال آشنا : به شوخی به دوست یا آشنایی می گویند که مدتی دراز از او بی خبر بوده اند • پایت را به اندازه گلیمت دراز کن : زیاده روی نکن • پایش لب گور است : به خاطر پیری مرگش نزدیک است • پته اش روی آب افتاد : رسوا شد ، رازش آشکار شد • پز عالی جیب خالی : با وجود بی بضاعتی خویشتن را چون توانگران می آراید • پشت پا زدن : با تحقیر ، ترک گفتن • پشت چشم نازک کردن : ناز کردن • پشت دستش را داغ کرد : با خود عهد کرد که بار دیگر این کار را نکند • پشتش باد خورده : پس از مدتی بیکاری ، هنگام شروع به کار ، کاهلی می کند • پشت و روش معلوم نیست : دو رو و منافق است • پشم در کلاه نداشتن : در خور بیم و هراس نبودن • پشه لگدش زده : مریض نیست و از نازک طبعی ، گمان ناتندرستی به خود می برد • پل خر بگیری : محل امتحان و آزمایش • پولش از پارو بالا می رود : مال فراوان دارد • پیراهن عثمان کردن : حقی را وسیله پیشرفت باطلی کردن • پی نخود سیاه فرستادن : کسی را با ارجاع به کاری ، از سر باز زدن • حرف ت • تا تنور گرم است بچسبان : تا اسباب و وسایل هست ، برای رسیدن به مقصود بکوش ، فرصت را غنیمت شمار • تا گوساله گاو شود ، دل صاحبش آب شود : رسیدن به مقصود ، با سختی و مرارت توأم است • تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها : بیشتر اوقات مشهورات بر حقیقت مبتنی است • تب تند زود عرقش می آید : دوستی های بی حد و اندازه ، غالبا به سردی یا دشمنی مبدل می شود • ترحم بر پلنگ تیز دندان ، ستم کاری بود بر گوسفندان : رحم آوردن بر بدان ، ستم است بر نیکان • تعارف آمد و نیامد داره : با این که گمان می بردید احسان شما را نمی پذیرد ، بر خلاف پذیرفت • تعارف شاه عبد العظیمی است : به زبان می گوید اما از دل راضی نیست ( منظور همون تارف اصفهانیه ) • تو را به گور من نمی گذارند : به خاطر گناه من ، تو را عذاب نمی کنند • توی دعوا حلوا پخش نمی کنند : ستیزه و دعوا غالبا با زد و خورد و سخنان درشت توأم است • توی دهن شیر می رود : بسیار شجاع و نترس است • تیر از کمان رفت : وقت تدارک کار گذشت • تیری به تاریکی انداختن : به گمان و حدس نتیجه و سود ، کاری کردن • تیشه بر ریشه خود زدن : خود را در معرض خطر نابودی قرار دادن • حرف ج • جا تر است و بچه نیست : کار از کار گذشته و چیزی موجود نیست • جا گرم کردن : در محلی مستقر شدن • جانا سخن از زبان ما می گویی : گله و شکایت بیجا از من دارید ، من خود به گله کردن از شما اولی هستم • جان به عزراییل نمی دهد : بسیار خسیس است • جان پدر ، تو سفره بی نان ندیده ای : هنوز جوانی و قدر مال نمی دانی • جان کسی را بر لب آوردن : کسی را مدت زیاد در انتظار گذاشتن • جای سوزن انداختن نیست : بسیار شلوغ است • جای شکرش باقی است : باید خدا را شکر کرد که از این بدتر نشده است • جایی نمی خوابد که آب زیرش برود : آن قدر زیرک است که کاری نمی کند تا دچار ضرر و زیان شود • جگرش برای فلان چیز لک زده است : آرزومند خوردن یا داشتن آن است • جنگ اول به از صلح آخر : قرار اول کار بهتر از تفاهم پس از دعواست • جواب دندان شکن : پاسخ به جا و موجه • جواب های هوی است : درشت گوی ، درشت می شنود • جوجه را آخر پاییز می شمارند : نتیجه در پایان کار مشخص می شود • جیبش را تار عنکبوت گرفته است : دیری است که نقدی به جیب ندارد • حرف چ • چار دیواری ، اختیاری : آدمی اختیار خانه خود را دارد • چار میخ کردن : محکم کردن • چاقو دسته خودش را نمی برد : نزدیکان و دوستان به یکدیگر زیان و آسیب نمی رسانند ( غلط کردی - من از بیگانگان هرگز ننالم :: که با من هرچه کرد آن آشنا کرد ) • چاه کن ته چاه است : ظلم و ستم ، فرجامی جز بدبختی ندارد • چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ؟ : در کارها باید آینده نگر و محتاط بود • چراغ کسی تا صبح نمی سوزد : خوشبختی های این جهانی دایم و پایدار نیست • چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است : بخششی نابجاست • چشم بازار را در آورده : بسیار بد خرید کرده است • چشم به راه داشتن : در انتظار کسی بودن • چشمت روز بد نبیند : آنچه بر ما رفت امید که بر تو نرود • چشم چشم را نمی بیند : سخت تاریک است • چشم ما شور بود ؟ : چرا تا ما آمدیم ، شما قصد رفتن کردید ؟ • چشم و چراغ : برگزیده و محبوب ( دید تو سریالا میگن اسد الله خان شما چشم و چراغ خونه اید ) • چشم و دل پاک است : کاملا مورد اطمینان و اعتماد است • چشم و دل سیر است : بی اعتنا به مال و بلند نظر است • چشم هایش آلبالو گیلاس می چیند : در اثر بی خوابی ، اشیا را درهم و تار می بیند • چوب دو سر طلاست : پیش دو طرف دعوی ، منفور و بی آبروست • چون دخلت نیست ، خرج آهسته تر کن : مخارج و درآمد آدمی باید متناسب باشد • چون که صد آمد ، نود هم پیش ماست : وقتی به کمال مطلوب رسیدی ، سایر کمالات خود به خود حاصل می شود • چیزی که عوض دارد گله ندارد : وضع حاصل پی آمد طبیعی کار شماست • حرف ح • حاجی ارزانی : به شوخی به گران فروشان می گویند • حرف حق تلخ است : وقتی کلام حق ، به زیان شنونده باشد آن را بر نمی تابد • حرف حق نزن ، سرت را می برند : هر راستی را نباید گفت • حرف خودت را کجا شنیدی ؟ آنجا که حرف مردم را : غیبت کننده که در حضور شما بد دیگران را می گوید ، بدون شک ، از شما هم در حضور دیگران بد خواهد گفت • حرف مرد یکی است : مرد از گفتار خود بر نمی گردد • حساب به دینار ، بخشش به خروار : حسابگری با بخشش منافات ندارد • حساب ، حساب است ، کاکا برادر : دوستی و خویشاوندی را نباید در معامله دخالت داد • حنایش رنگی ندارد : بر گفته ها و وعده های او حساب نمی توان کرد • حواله سر خرمن است : این وعده وفا نخواهد داشت • حرف خ • خاک برایش خبر نبرد : وقتی بخواهند از مرده ای بد بگویند ، کلام را با این جمله آغاز می کنند • خاک مرده پاشیده اند : سکوت و خاموشی کامل آنجا حکم فرماست • خانه قاضی گرد و بسیار است اما شماره دارد : مال زیاد ، بی حساب هم نیست • خدا از دهنت بشنود : ای کاش چنان شود که تو می گویی ! • خدا از رگ گردن به آدم نزدیک تر است : خدا شاهد ناظر اعمال آدمی است • خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند : احتیاج و نیاز ، خواری و زبونی می آورد • خدا به آدم چشم داده : چرا بد انتخاب کرده اید ؟ • خدا به آدم دست داده : کارهای خود را نباید بر عهده ی دیگران گذاشت • خدا به آدم عقل داده : چرا نسنجیده و ندانسته عمل می کنی ؟ • خدا بزرگ است : هنوز باید امیدوار بود • خدا به قدر قلب هر کس می دهد : آدم حسود ، غالبا فقیر و بی بضاعت است • خدا جای حق نشسته : ستمکار به کیفر زشتکاری خویش می رسد • خدا خر را دید شاخش نداد : موذی و بدجنس است اما وسیله اذیت ندارد • خدا را بنده نیست : سرکش و یاغی شده • خدا کس بی کسان است : خداوند دستگیر درویشان و بینوایان است • خر بیار و باقالی بار کن : در موردی گفته می شود که معرکه و جنجالی بر سر موضوعی بر پا شود • خرج که از کیسه مهمان بود ، حاتم طایی شدن آسان بود : عطا و بخشش از مال دیگران سهل است • خرش از پل گذشت : اکنون که کارش با یاری دیگران به انجام رسیده یاری کنندگان را فراموش کرده است • خرش به گل مانده : ناتوان شد • خر ما از کرگی دم نداشت : از بیم زیانی بزرگتر از ادعای خسارت پیشین گذشتم • خروس بی محل : آن که گفتار و کردار نابجا دارد • خر و گاو را به یک چوب می راند : رعایت مقام و مرتبه را نمی کند • خط و نشان کشیدن : تهدید کردن • خلایق هر چه لایق : توفیق مردمان به قدر شایستگی آنهاست ( من مرده ی این ضرب المثلم ) • خواب خرگوشی : کنایه از غفلت است • خواب دیدن : به طمع افتادن ( شنیدید میگن باز چه خوابی برامون دیدی ) • خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو : چنان باش که همگان هستند تا رسوا نشوی ( این رو من واقعا تجربه کرد ، عجب تجربه تلخی هم بود ) • خوش را به آب و آتش می زند : برای رسیدن به مقصود به هر کاری دست می برد • خود را به کوچه علی چپ می زند : برای کسب منفعت یا دوری از ضرر و زیان ، تجاهل می کند ( البته از وقتی کوچه علی چپ افتاد تو طرح دیگه این مثل کاربرد نداره ) • خود را به موش مردگی می زند : برای مصلحتی ، خود را به مریضی می زند • خودم کردم که لعنت بر خودم باد : آنچه بر سرم رفت نتیجه بی تدبیری خودم بود • خوشی زیر دلش زده : حال که بخت با او موافق است ، قدر نمی داند • خون نکرده ام : گناه بزرگی مرتکب نشده ام تا سزاوار این کیفر باشم • خیابان متر می کند : بیکار است ( این مثل ماله 100 سال پیشه الان باید بگی کارت می سوزاند تا معلوم بشه طرف بیکاره ) • حرف د • دارندگی و برازندگی : ثروتمندان ، در خور شأن خویش زندگی می کنند . • دایه مهربانتر از مادر : آن که بیش از حد و نابجا محبت می کند . • درِ باغ سبز نشان دادن : با وعده و وعید ، فریب دادن . • در پوست نگنجیدن : از رسیدن به آرزویی بسیار شاد بودن . • در خانه اگر کس است یک حرف بس است : شنونده اگر عاقل باشد ، اشارتی کافی است . • درِ خانه ات را ببند ، همسایه ات را دزد نکن : مالت را حفظ کن تا گمان دزدی به کس نبری . • در دروازه را می توان بست ، دهن مردم را نمی توان بست : بهانه به دست خلق نباید داد ، چون مردم از غیبت و سخن چینی پروا ندارند . • درد کوه را آب می کند : لاغری در بیماری ، شگفت انگیز نیست . • درزی (خیاط) در کوزه افتاد : مردی درزی ، بر دروازه ی شهر دکان داشت و کوزه ای به دیوار آویخته بود ؛ هر وقت جنازه ای را از شهر بیرون می بردند ، وی سنگی در کوزه می انداخت و هر ماه سنگ ها را می شمرد . بعد از مدتی درزی خود از دنیا رفت . مردی به سراغ او آمد و دکانش را بسته یافت . از همسایه پرسید درزی کجاست ؟ همسایه گفت « درزی در کوزه افتاد » . • در کار خیر ، حاجت هیچ استخاره نیست : در انجام کار خیر ، تردید نباید کرد . • در مثل ، مناقشه نیست : در مثلی که آوردم مقصودم شما نبودید . • دروغ گو کم حافظه است : دروغ گو ، خود ، خویش را رسوا می کند . • در هفت آسمان یک ستاره ندارد : بسیار درویش و تهیدست است . • در ، همیشه به یک پاشنه نمی گردد : اوضاع ، همیشه این طور نخواهد بود . • دست از جان شستن : برای رسیدن به مقصود ، تن به مرگ دادن . • دست بالای دست بسیار است : بر زیردستان ، ستم روا نیست . قدرتمند تر از شما هم هست . • دست به دامن کسی شدن : به کسی پناه بردن . • دست به دست کردن : تعلل و تسامح کردن . • دست به دهن : بی چیز و نیازمند . • دست به سرش کرد : با ارجاع کاری او را از سر خود باز کرد . • دست به عصا راه رفتن : احتیاط کردن . • دستِ پیش را گرفته است : با آن کخ خود ستمگر است ، حریف مظلوم و ستم دیده را ، جفا کار می خواند . • دست راستش زیر سر شما باشد : امید است که شما هم به این خوشبختی برسید . • دست رد به سینه کسی زدن : خواهش و التماس کسی را نپذیرفتن . • دستش به پشتش نمی رسد : وقتی داخل خانه می شود ، در را نمی بندد . • دستش به دهنش می رسد : آن قدر استطاعت مالی دارد که نیازمند دیگران نباشد . • دستِ شکسته وبال گردن : از تحمل بدخلقی خویشاوندان و دستگیری بستگان تهیدست و بی چیز ، چاره ای نیست . • دستم بی نمک است : به هر که نیکی می کنم ، در حق من بدی می کند . • دسته گل به آب دادن : مرتکب کاری ناسزاوار شدن . • دستی از دور بر آتش داری : از رنج و سختی کار ، کاملا آگاه نیستی . • دستی که نمی شود برید ، باید بوسید : وقتی بر حریف غلبه نمی توان کرد ، باید تسلیم شد . • دل به دریا زدن : با وجود خطر و بیم هلاک ، بر کاری مصمم شدن . • دل به دل راه دارد : دوستی و محبت ، پیوسته دو سویه است . • دل دادن و قلوه گرفتن : شیفته وار و مشتاقانه با یکدیگر سخن گفتن . • دل دل کردن : مردد بودن . • دمش را روی کولش گذاشت : نا امید و شکست خورده ، برگشت . • دم ، غنیمت است : فرصت را از دست نباید داد . • دندان تیز کردن : به چیزی طمع بستن . • دندان گرد بودن : بر کالاهای خود نرخ گران گذاشتن . • دندانی که درد می کند باید کشید : زن یا دوست بد را باید ترک گفت . • دنیا دو روز است : از خوشی های دنیا باید بهره برد • دنیا محل گذر است : باید بدی کنندگان و دشمنان را بخشود . • دنیا هزار رو دارد : پیش آمدها را باید در نظر گرفت و احتیاط را از دست نداد . • دو پا داشت ، دو پا هم قرض کرد : به تندی گریخت . • دو پا در یک کفش کردن : سماجت و پافشاری کردن . • دود از سر بلند شدن : بسیار و متعجب و متحیر شدن . • دود از چراغ خوردن : برای تحصیل دانش ، رنج فراوان بردن . • دودش به چشم خودت می رود : کیفر این کار زشت را خودت خواهی دید . • دوری و دوستی : رفت و آمدِ زیاد از حد ، به کدورت و دل آزردگی می انجامد . • دوست آن باشد که گیرد دست دوست ، در پریشان حالی و درماندگی : دوست خوب هنگام سختی و درماندگی همراه آدمی است . • دوستیِ خاله خرسه : محبت جاهلانه که بر ضرر محبوب منجر شود . • دو قرت و نیمش باقی است : با وجود این همه محبت و لطف ، باز هم ناسپاسی می کند . • ده مَرده حلاج است : بسیار زیرک و کاری است . • دهنش آستر دارد : غذاهای بسیار گرم را به آسانی می خورد . • دهنش بوی شیر می دهد : هنوز خلق و خوی بچگانه اش باقی است ؛ بچه است . • دهنش چاک و بست ندارد : راز نکهدار نیست ؛ بی جهت دشنام و ناسزا می گوید . • دیگی به دیگ می گوید رویت سیاه : خود او صاحب همان عیب است که در دیگران می جوید. • دیگران کاشتند ، ما خوردیم ؛ ما می کاریم تا دیگران بخورند : آسایش فعلی ما حاصل رنج گذشتگان است و بالطبع راحتِ آیندگان ، منوط به سعی و خدمت ماست . • دیوار حاشا بلند است : انکار کردن سهل است . • دیوار موش دارد ؛ موش هم گوش دارد : گفتن اسرار با آواز بلند ، نشان از بی خردی است . • دیواری از دیوار ما کوتاه تر ندیده : ما را از همه ضعیف تر دیده ، از این رو به ما ستم روا می دارد . • حرف ر • رخت بر بستن : مردن . • رشته ها پنبه شدن : رنج و تعبی ، باطل و هدر شدن . • رفتم ثواب کنم ، کباب شدم : در ازای نیکی بدی دیدم . • رگ خواب کسی را به دست گرفتن : راه نفوذ و تأثیر در کسی یافتن . • روده بزرگه ، روده کوچکه را خورد : وقتی از گرسنگی بی تاب شوند گویند . • روی پایش بند نیست : از پیشآمد حاضر ، بسیار شاد و خوشحال است . ( فکر کنم برا خستگی هم میگن ) • ریشش را در آسیا سفید نکرده : آزموده و با تجربه است . • ریگ در کفش داشتن : مقصود نهانی داشتن . • حرف ز • زاغ سیاه کسی را چوب زدن : در کار کسی تجسس کردن . • زبان سرخ ، سر سبز می دهد بر باد : نسنجیده سخن گفتن ، پشیمانی در بر دارد . • زبانم مو درآورد : از بس گفتم خسته شدم . • زمستان را شبی ، پیران را تبی : پیران در زمستان تحمل سرما را ندارند . • زمستان رفت ، روسیاهی به زغال ماند : با این که یاری و مدد نکرد ، کار چنان که منظور بود انجام گرفت . • زنگوله ی پای تابوت : طفل خرد سال مرد پیر . • زیر آب کسی را زدن : کسی را نزد دیگری منفور کردن ، کسی را از کار بر کنار کردن . • زیر بغل کسی هندوانه گذاشتن : کسی را با سخن دروغ و چاپلوسی به نخوت و عجب دچار کردن . • زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن : با حیله و فریب ، کسی را دچار خطر و زیان کردن ، پاپوش درست کردن . • زیر پای کسی نشستن : کسی را با وعده ها و گفتارهای دروغین ، فریب دادن . • زیر کاسه ، نیم کاسه ای است : فریب و حیله ای در این کار پنهان است . • زیره به کرمان بردن : کار عبث و بیهوده کردن . • حرف س • سال به سال دریغ از پارسال : هر چه بگذرد ، اوضاع نا بسامان تر است . • سایه اش را با تیر می زند : سخت با او دشمنی دارد . • سبیلش را چرب کردن : به او رشوه دادن . • ستاره سهیل است : زود به زود نمی توان او را دید ، غیبت او طولانی است . • سراپا گوش بودن : با دقت شنیدن . • سر به صحرا نهادن : در غم و اندوهی ، چون دیوانگان را بیابان گرفتن . • سر بیگناه بالای دار نمی رود : بی تقصیری شخص بیگناه ، عاقبت آشکار می شود . • سر پیری و معرکه گیری : این کار برای شما که سن و سالی دارید شایسته نیست . • سرِ رشته گم کردن : راه رسیدن به مقصود را از دست دادن . • سرش از خودش نیست : جوانمرد و بخشنده است . • سرش برای فلان کار درد می کند : میل و علاقه همیشگی به آن کار دارد . • سرش برود زبانش نمی رود : سخت حاضر جواب است . ( حامد رو میگه ) • سرش برود شکمش نمی رود : بسیار پرخور و شکموست . • سرش به سنگ خورد : به خاطر بی تجربگی و خود رأیی ، از کار نتیجه ای نگرفت . • سر نا را از سر گشادش می زند : کار را از راه و روش معمول آن انجام نمی دهد . • سر و ته یک کرباس اند : همگی مثل هم هستند . • سر و گوش آب دادن : آگاهی و اطلاعی اندک حاصل کردن . • سری از هم سوا هستند : بسیار با هم دوست و مهربان اند . • سری را که درد نمی کند ، دستمال نمی بندند : بیهوده دنبال دردسر نباید رفت . • سفره اش همیشه پهن است : اسرار خود و خانواده اش را به طول و تفصیل برای دیگران شرح می دهد . • سگ زرد برادر شغال است : در ناجنسی هر دو مثل هم هستند . • سگ صاحبش را نمی شناسد : ازدحام مردم در آنجا زیاد است . • سنبه پر زور است : حریف قوی است . • سنگ روی یخ شدن : پیش دیگران شرمسار شدن . • سنگ کسی را به سینه زدن : از کسی حمایت و هواداری کردن . • سنگ مفت ، گنجشک مفت : کاری است که دستمایه نمی خواهد ، شاید نتیجه هم بدهد . • سیاه کاسه : خسیس ، بخیل . • سیب زمینی است : بی رگ است ، غیور نیست . • سیلی نقد به از حلوای نسیه : نقد اگرچه کمتر ، از نسیه بهتر . • حرف ش • شاخ به شاخ کسی گذاشتن : با قوی تر از خود ، مجادله کردن . • شاخ و شانه کشیدن : تهدید کردن . • شاهنامه آخرش خوش است : باید در انتظار پایان کار بود . • شتر دیدی ، ندیدی : آنچه دیدی ، نادیده انگار . • شتر سواری و دولا دولا : کار مهم و بزرگ را در نهان نمی توان انجام داد . • شریک دزد و رفیق قافله : آدم دو رو و منافق . • شش ماهه به دنیا آمده : در کارها زیاد عجله می کند . • شکمی از عزا در آوردن : بعد از گرسنگی طولانی ، غذایی گوارا خوردن • شلم شوربا : بی نظم و ترتیب . • شمشیرش به ابر می رسد : مقتدر و تواناست . • شنیدن کی بود مانند دیدن : شنیده ها را نباید باور کرد . • شورش را در آوردن : زیاده روی و از حد گذشتن . • شیر خشتی مزاج است : با همه کسی می تواند زندگی کند . • شیر مرغ : چیز نایاب . • شیره به سر کسی مالیدن : کسی را به ناچیزی خرسند کردن . • شیری یا روباه : کامروا باز گشته ای یا ناکام ؟ • حرف ص • صابونش به تن من هم خورده : زیان و آسیبش به من هم رسیده . • صد تا چاقو بسازد ، یکیش دسته ندارد : پیوسته وعده های دروغ میدهد . • صد تا مثل تو را لب چشمه میبرد ، تشنه بر می گرداند : بسیار مکار و حیله گر است . • حرف ط • طوطی وار : گفتاری بی تعقل . • طوق بر گردن : مطیع و فرمانبردار . • حرف ظ • ظاهر و باطنش یکی است : بی ریا و یکدل است . • ظلم ، عاقبت ندارد : ستمگر به سزای اعمالش میرسد . • حرف ع • عاقبتش مثل عاقبت یزید شده است : در آخر عمر ، بدبخت و سیه روزگار شده . • عجله کار شیطان است : در کارها باید صبور و محتاط بود . • عدو شود سبب خیر ، اگر خدا خواهد : با خواست خدا چه بسا که حوادث ناگوار به خیر و صلاح بینجامد . • عقلش پاره سنگ میبرد : دیوانه است . • عقل که نیست جان در عذاب است : نادان راه آسان کارها را نمی داند و خود را به سختی می اندازد . • عقل مردم به چشمشان است : غالب مردم آنچه را که ببینند ، تقلید می کنند . • حرف ف • فردا را که دیده است ؟ : دم را غنیمت شمار و خوش باش . • فردا هم روز خداست : لازم نیست همه کارها را امروز انجام دهید . • فکر نان کن که خربزه آب است : امور سطحی و کم ارزش را رها کن و به مسائل مهم تر بیندیش . • فیلش یاد هندوستان کرده : به یاد گذشته ها و خاطراتش افتاده است . • حرف ق • قافیه تنگ شدن : کار به تنگنا افتادن . • قباله کهنه جایی بودن : از ابتدای کار به همه چیز آن آگاه بودن . • قربان بند کیفتم تا پول داری رفیقتم : وصف حال افرادی است که رفاقتشان به مال و ثروت بسته است . • قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود : با قناعت و صرفه جویی می توان به عزت و توانگری رسید . • قلم در کف دشمن است : آنچه می گوید یا می کند مبتنی بر دشمنی است . • قیمت خون باباش می گوید : خیلی گران می فروشد . نظرات شما عزیزان: برچسبها:
|
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |